جامع ترین معنی درس زن پارسا فارسی نهم + معنی کلمات
سلام خدمت همه دانش آموزان و همراهان سایت درس جت. در این نوشته با معنی درس زن پارسا فارسی نهم همراه شما هستیم.
معنی درس زن پارسا فارسی نهم
نقل است آن شب که رابعه در وجود آمد در خانه پدرش چندان جامه نبود که او را در آن بپیچند و چراغ نبود.
شبی که رابعه به دنیا آمد، در خانه پدرش پارچه و لباس کافی برای پیچیدن او و همچنین چراغی در خانه شان موجود نبود.
پدرِ او را سه دختر بود رابعه چهارم بود از آن رابعه گویند پس عیال با او گفت: به فلان همسایه رو و چراغی روغن بخواه.
پدر رابعه سه دختر داشت و رابعه دختر چهارم بود، به همین دلیل به او “رابعه” نامیده میشد. سپس همسرش به او گفت: “بیا پیش فلان همسایه برو و به اندازه روشن کردن یک چراغ روغن بگیر.”
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
از آن | به این علت | عیال | همسر |
پدر رابعه عهد کرده بود که از مخلوق هیچ نخواهد. برخاست و به در خانه آن همسایه رفت و باز آمد و گفت: خفته اند. پس دلتنگ بخفت و پیغمبر را علیه الصلاه و السلام، به خواب دید. گفت: غمگین مباش که این دختر سیده ای است که هفتاد هزار از امت من در شفاعت او خواهند بود.
پدر رابعه با خداوند عهد کرده بود که از بندگان خدا کمکی نخواهد کرد. او از محل خود بلند شد و به در خانه همسایهاش رفت. پس از بازگشت، به همسرش گفت: “آنها خوابیده بودند و من ناراحتی خوابیدهام. در خواب پیامبر، که درود خدا بر او باد، به من گفت: ‘ناراحت نباش، زیرا این دختر، زن بزرگواری خواهد شد و هفتاد هزار نفر از امت من به شفاعت او بخشیده میشوند.'”
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
سیده | سرور بزرگ | شفاعت | میانجی بودن |
آرایه ادبی:
دلتنگی ← کنایه از ناراحتی
چون رابعه بزرگ شد پدر و مادرش بمردند و در بصره قحطی عظیم پیدا شد و خواهران متفرق شدند.
رابعه بزرگتر شد، والدینش فوت کردند، و در شهر بصره خشکسالی بزرگی رخ داد. هر سه خواهر نیز پراکنده شدند.
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
قحطی | خشکسالی | متفرق | پراکنده |
و رابعه به دست ظالمی افتاد. او را به چند دِرَم بفروخت. آن خواجه او را به رنج و مشقّت کار می فرمود.
رابعه به دست شخص ظالمی گرفتار شد و او را در مقابل چند سکۀ نقره به فروش رساند. صاحب جدید رابعه او را مجبور به انجام کارهای سخت و دشوار کرد.
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
دِرَم | سکه نقره | خواجه | صاحب |
روزی بیفتاد و دستش بشکست. روی بر خاک نهاد و گفت: الهی! غریبم و بی مادر و پدر، اسیرم و دست شکسته. مرا از این همه هیچ غم نیست، الا رضای تو می باید تا بدانم که راضی هستی یا نه؟
یک روز، افتاد و دستش شکست. صورتش را بر زمین گذاشت و به سجده رفت. با خداوند، رازها و نیازهایش را به اشتراک گذاشت و گفت: “خدایا! در این شهر غریب و تنها هستم، بدون پدر و مادر اسیرم و دستم آسیب دیده. اما از این همه رنج و سختی، ناراحت نیستم؛ فقط میخواهم رضایت تو را بدانم و بدانم آیا از من راضی هستی یا نه؟”
واژه | معنی واژه |
رضا | خشنودی |
آرایه ادبی:
روی بر خاک نهاد ← کنایه از به سجده رفت و عبادت کرد.
آوازی شنید که غم مخور فردا جاهیت خواهد بود چنان که مقرّبان آسمان به تو نازند.
صدایی به گوش رابعه رسید که میگفت: “غمگین نباش، زیرا در آینده «جهان آخرت» جایگاه و مقامی پیدا خواهی کرد که فرشتگان و دوستان خدا به جایگاه تو افتخار میکنند.”
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
جاه | مقام | مقرّبان | نزدیکان، فرشتگان |
پس رابعه به خانه رفت و دایم روزه داشتی و همه شب نماز کردی و تا روز برپای بودی.
رابعه به خانه بازگشت و همیشه روزه می گرفت و هر شب نماز می خواند و تا صبح در حال عبادت بود.
شبی خواجه از خواب درآمد. آوازی شنید. نگاه کرد رابعه را دید در سجده که می گفت: الهی تو می دانی که هوای دل من در موافقت فرمان توست و روشنایی چشم من در خدمت درگاه تو.
یک شب، صاحب رابعه از خواب بیدار شد و او را در حال سجده دید که میگفت: “خدایا، تو با خبری که میل قلبی و آرزوی قلبی من اطاعت کردن از دستور تو است و نور چشمان من همه در خدمت کردن به درگاه تو است.”
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
هوا | میل و آرزو | درآمد | بیدار شد |
اگر کار به دست من استی یک ساعت از خدمتت نیاسودمی امّا تو مرا زیر دست مخلوق کرده ای به خدمت تو از آن دیر می آیم.
اگر اراده و اختیار داشتم و کارها به دست من بود، حتی لحظهای هم از خدمت و عبادت درگاه تو آسوده نمیشدم. اما خدایا، تو مرا خدمت و کار یکی از بندگانت کردهای، به همین علت به خدمت و عبادت تو دیر میآیم.
شبی دزدی درآمد و چادرش برداشت خواست تا ببرد راه ندید، چادر بر جای نهاد. بعد از آن، راه بازیافت. دگر بار چادر برداشت و راه باز ندید؛ همچنین تا هفت نوبت. از گوشۀ صومعه آواز درآمد که: ای مرد! خود را رنجه مدار که او چند سال است تا به ما دل سپرده است.
شبی، یک دزد به دزدی وارد شد و قصد داشت چادرش را ببرد. اما راه خود را گم کرد، چادر را به جای قبلی گذاشت و راه خود را پیدا کرد. این اتفاق را تا هفت بار تکرار کرد. از گوشۀ عبادتگاه، صدایی شنیده شد که ای مرد “دزد”، به خودت سختی نده، زیرا او چند سال است که ما را عبادت میکند.
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
درآمد | وارد شد | صومعه | عبادتگاه |
آرایه ادبی:
دل سپردن ← کنایه از دوست داشتن
ابلیس زهره ندارد که گِرد او گردد دزد را کی زهرۀ آن بُوَد که گرد چادر او گردد. تو خود را مرنجان ای طرار! که اگر یک دوست خفته است دوست دیگر بیدار است.
شیطان هرگز توانایی ندارد که به او نزدیک شود، به عنوان یک دزد چگونه ممکن است به او نزدیک شود. تو ای دزد، خودت را آزار نده، زیرا اگر یک دوست به نام “رابعه” خوابیده است، دوست دیگر به نام “خداوند” بیدار است و مراقب او هست.
واژه | معنی واژه | واژه | معنی واژه |
ابلیس | شیطان | زَهره | جرأت |
طرار | دزد |