جامع ترین جواب فعالیت های نگارشی صفحه ۲۰ نگارش نهم
سلام خدمت همه دانش آموزان و همراهان سایت درس جت. در این نوشته با جواب فعالیت های نگارشی صفحه ۲۰ نگارش نهم همراه شما هستیم.
جواب فعالیت های نگارشی صفحه ۲۰ نگارش نهم
۱. ساختمان حکایت «سیاه کوچک» را مشخّص کنید و بگویید نویسنده از کدام شیوه های پرورش ذهن، بهره گرفته است؟
۱) «سیاه کوچک»
۲) نویسنده با طرح سوال، برای شکل بخشیدن به متن اقدام کرده است.
«کلاغ ها را چگونه می بینی؟ صدایشان را چگونه می شنوی؟ کلاغ زیبا تر است یا بلبل؟ آواز کدامشان دلنشین تر است؟»
۳) نویسنده در این قسمت به شرح داستان پرداخته است. ((کلاغ خودش را … از آسمان دریغ نکن)).
۴) نویسنده در جملات پایانی، خواننده را آگاه میسازد که کلاغ نیز از آفریدههای زیبای خداوند است. دنیا به زیبایی ویژگیهای کلاغ نظیر ریبایی، صدا و رنگ نیازمند است و خلقت این مخلوق نیز با اراده و شایستگی آفریده شده است.
«کلاغ خواند، این بار با آوازی پر از عشق. با صدای عاشقانهاش، جهان زیبایی فرا گرفت. آسمان لبخند زد و ابرهای سیاه و سفید از شوق گریه کردند.»
نویسنده در این داستان از شیوه های زیر در پرورش و پویا ساختن نوشته بهره برده است:
۵) نگاه کنیم و بنویسیم.
۶) گوش بدهیم و بنویسیم.
۷) دگرگونه ببینیم و گونه گون بنویسیم.
۲. یکی از موضوع های زیر را انتخاب کنید و پس از طرّاحی نقشه ذهنی، به کمک یکی از راه های پرورش فکر، متنی درباره آن بنویسید.
گذرِ رودخانه
آدم فضایی
اذان
شانس
فیل و فنجان
موضوع: گذر رودخانه
در کنار یک کوهستان زیبا، رودخانهای تنها وجود داشت. این رودخانه بسیار تنها بود و هیچ دوستی نداشت. رودخانه به یاد نمیآورد که چرا به هیچ کس یا چیزی اجازه نمیدهد که درونش شنا کند. او به تنهایی زندگی میکرد و اجازه نمیداد تا ماهیها، گیاهان و حیوانات از آبش بهرهمند شوند.
به همین دلیل، او همیشه در حال حاضر بود و احساس تنهایی میکرد. یک روز، یک دختر کوچک به سمت رودخانه آمد. او یک کاسه کوچک در دست داشت که یک ماهی طلایی کوچک در آن شنا میکرد. دختر کوچک میخواست با پدر و مادرش از روستا به شهر برود و نمیتوانست با خود ماهی کوچک را ببرد.
بنابراین، تصمیم گرفت ماهی کوچک را آزاد کند. دختر کوچولو ماهی را در آب پرت کرد و با او خداحافظی کرد و رفت.
ماهی در رودخانه بسیار تنها زندگی میکرد، زیرا هیچ حیوانی در آنجا حاضر نبود. ماهی کوچولو سعی کرد با رودخانه صحبت کند، اما رودخانه به او مکانی نمیداد و با او به این شکل سخن میگفت: “از من دور شو”.
ماهی کوچولو، یک موجود بسیار خوشحال و شاد بود و به آسانیها تسلیم نمیشد. او دوباره تلاش کرد و به این سمت و آن سمت شنا کرد و از آب به بیرون پرید.
بالاخره رودخانه از کارهای ماهی کوچولو خنده و قلقلکش گرفت.
کمی بعد، رودخانه که بسیار خوشحال شده بود، با ماهی کوچولو گفت و آنها دوستان خوبی برای یکدیگر شدند.
رودخانه تمام شب به فکر میانداخت که داشتن یک دوست چقدر خوب است و چگونه او را از تنهایی بیرون میآورد. او از خود پرسید که چرا هرگز دوستی نداشته، اما چیزی به یادش نمیآمد.
صبح روز بعد، ماهی کوچولو با بازی آب رودخانه را بیدار کرد و همان روز رودخانه به یاد آورد چرا او هیچ دوستی نداشته است.
رودخانه به یاد آورد که او بسیار قلقلکی بوده و نمی توانست اجازه بدهد کسی به او نزدیک شود.
اما حالا او آرزو داشت که ماهی کنار او زندگی کند، زیرا ماهی کوچک بسیار شاداب بود و او را از تنهایی بیرون میآورد.
حالا دیگر رودخانه می خواست کمی قلقلکی بودنش را تحمل کند، اما شاد باشد.